یه کانال تلگرام هم زدم و احتمالا بعضی نوشته ها را اون تو بزارم
لینک کانالhttps://t.me/agerayman
امیدوارم تجربه جالبی از توش دربیاد
همه ما برای روزهای پیری مون سعی می کنیم چیزی رو پس انداز کنیم.
مثلا چند تا خونه بخریم تا اونوموقعها مستاجر نشیم و اجاره بگیریم و درامد داشته باشیم
یا حقوق بازنشستگی
یا یه سری سهام
اصلا مهم نیست که چقدر موفق هستیم. مهم اینه که همه ما بهش فکر می کنیم و براش تلاش می کنیم.
حالا برای سلامتت در پیری چی؟
برای جسمت چه سرمایهگذاری می کنی؟
برای اینکه در سنین بالا بتونی راحت نفس بکشی، حواست به ریه هات هست؟
برای اینکه راحت راه بروی ، حواست به عضلاتت هست؟
حواست به کبد و معده و چشم و ... هست؟
من تصمیم گرفتم برای اینکه جسمم هم در اون ایام کمکم کنه، از الان برای اون روزها یه پس اندازی ایجاد کنم.
#داستان
ساعت حدود نه شب بود.
نیمرویی رو که آماده کرده بودم با دوتا نون تست برداشتم و رفتم جلوی آکواریوم ماهی ها نشستم
نشستم کنارشون که هم شامم رو بخورم و هم به اونه غذا بدم
هشت تا ماهی دیسکس گرون قیمت داشتم. یکی از یکی خوشگل تر
این ماهی ها ، مخصوص اب شیرین هستند
و یه هفته ای بود که از حامد که مغازه آکواریوم و ماهی داشت
خریده بودمشون
اونم با تضمین سلامت و نژاد
ماهی ها هم دنیای خودشون رو داشتند
نه دشمنی تو آکواریوم براشون بود و نه غمی
چند تا گیاه هم تو آکواریوم داشتم که موجب می شد خودش به نوعی خودشو تصفیه کنه.
نشستم و گوشی رو گذاشتم رو میزو اینستا رو بازکردم
یه تیکه تخم مرغ گذاشتم روی نون تست
نصفش زرده بود و کمی سفیدی
با ادویه ای که بهش زده بودم، قطعا خوشمزه ترین غذایی بود که می شد اون موقع شب بخورم
مریم جان انشالله به پای هم پیر شید!؟
معصومه استوری کرده بود و عکس عروسی مریم رو گذاشته بود
مریم؟ مریم پناهی؟
اره خودش بود
داماد رو نگاه کردم ، ولی نشناختم. ولی به نظر پولدار بود
نون از دستم افتاد
مرده شور اینستا رو ببرم
اخه من چرا باید با خبر می شدم.
دهانم تلخ شد
یه نگاه به ماهی ها کردم
و گفتن شما از عشق چیزی می فهمید؟
یکیشون نگاهم کرد و با چشماش بهم گفت داداش ما گشنه ایم
صفحه گوشی رو گرفتم جلوی آکواریوم. طوری که ببینند
و بعد شروع کردم براشون تعریف کردن
البته اول براشون غذا هم ریختم
شروع به خوردن که که کردن
منم شروع به تعریف کردن کردم
از روز اولی که دانشگاه دیدمش گفتم
از اون روز که تو کوه که با دانشگاه رفتیم تو کوه لیز خورد و من گرفتمش و افتاد تو تو بغل من.
که اگه نمی گرفتنش قطعا دو متر سقوط می کرد
از اونروز که بخاطرش با استاد دعوا کردم و گفتم چرا به ایشون حرف می زنید؟ تقصیر من بود با یه خانم محترم درست حرف بزن
از کافه هایی که رفتیم
از موتوری که بخاطرش خریدم و چرخیدیم
از اونروز که تو بارون رفتم دنبالش و خوردم زمین و یه هفته لنگ می زدم
از اینکه فقط جایی که اون می رفت سرکار منم می رفتم
همه درامد و پس انداز رو براش کادو و طلا می خریدم
یه بار بخاطرش اخراج شدم
دو بار دعوا کردم
سه بار خواستگاری کردم
باباش می گفت تو نمی تونی دخترم رو خوشبخت کنی
مریم هم کم کم باهام سرد شد
و دیگه ازش خبری نشد
یه روز یه بسته رسید دم خونه ام
کادو هایی بود که بهش داده بودم
رفتم زیر کمد در آوردم و دونه دونه شون رو نشون ماهی ها دادم
گردن بند اولین تولدش
ماهی ها دیگه غذا نمی خوردند و داشتند بر بر منو نگاه می کردند و منهم با چشمان اشک بار براشون همه کادو ها رو توضیح دادم
حتی اون دستبند مروارید پلاستیکی که اون روز تو کافه براش خریدم رو هم نشونشون دادم .
اون کافه رو خیلی دوست داشتم
کافه اشنایی مون بود
سمت فلسطین بود
البته مریمهمون اول گفت بین ما فاصله زیاده
اگه فلسطین ازاد شد، من و تو هم بهم می رسیم
در جعبه رو بستم و بردم گذاشتم سرجاش
اینستا رو هم پاک کردم
دوست نداشتم خودمو زجر بدم
بدون اینکه چیزی بخورم
و بدون اینکه احساس گرسنگی کنم رفتندراز کشیدم
داشتم به این فکر می کردم که چرا به من نگفت که داره عروسی می کنه
چرا اصلا باید می گفت؟
مگه نگفت پولدار شدی بیا؟
...
×××××××××××××
با زنگساعت هفت پا شدم
چه شب بدی بود دیشب
صورتمرو شستم
نماز قضای صبحم رو خوندم
رفتم ظرف شام دیشب رو بیارم بذارم تو ظرفشویی و به ماهی ها یه غذایی بدم
که دیدم همه شون مردن
دوباره دقت کردم
همه مرده بودن
تو رله اداره زنگ زدم حامد.
فحش رو کشیدم بهش
بعدازظهر قرار شد بیامخونه ببیندشون
××××××××
قضیه برای حامد هم مهم شده بود
با پیمان و پاتریک آمدند
دو سه تا دستگاه آوردند
پیمان دستگاه زد و گفت
ابت خیلی شوره
واسه همین مردن
اینها حساس هستند
چرا نمک بهشون دادی؟
گفتم نمک چیا بابا.
من از همون غذایی که حامد بهم داد،بهشون دادم
پاتریک غذا رو نگاه کرد و گفت غذا اکی است
تاریخ مصرف هم داره. تازه تازه هم هست
ازین نیست
من دلخور نشسته بودم که امدن برای خداحافظی
حامد گفت سعید باور کن تقصیر ما نیست.
خودت یه سوتی دادی
اب اینها نباید شور باشه
و خداحافظی کردن و رفتن
داشتن می رفتن
پاتریک به پیمان به شوخی گفت :
احتمالا این سعید وضعیت کاسبی ما برای این ماهی ها تعریف کرده، اونها اشک شون درآمده و آبشون شور شده.
پایان
#داستان
یه خانمی تو آشنایان هست که مشکوک به ام اس بود.
داروهای ام اس مصرف کرد و به نوعی داشت ام اس می گرفت
شوهرش فوت کرد
و بعدش دیگه ما ندیدیم که داروهای گرون قیمت ام اس مصرف کنه.
دیروز باهاش صحبت می کردم
می گفت شوهر خدابیامرزدم خیلی منو اذیت می کرد
در حدی که داشتم ام اس می گرفتم
فوت که کرد ،درسته تنها شدم
ولی اعصابم اروم شد و ام اس از بین رفت و هیچ علائمی ندارم
پس جدایی هم یه راه درمان ام اس است