نمی دونم چرا نوشتنم به سختی می اد
ایده و فکر می اد ولی نوشتنم نه
با دخترم خیلی خوبم. بیشتر اون باهام خوبه تا من با اون. منم سعی می کنم خوب باشم باهاش ، ولی سخته. اون پر از احساسه
کم و بیش با بقیه هم خوبیم.
با خانمم یه روز خوبیم و یه روز بد. یه دوستی شکننده و داغون داریم.
قبلا می گفت مهاجرت کن برو. الان می گه نه. فردا شاید بگه اره. معلوم نیس
*****
دم عیدی شرکت یه خورده بهمون رسید و اوضاع مالی بهتر شد خداروشکر.
قرارداد هم بستیم
برای شش ماهه اول برنامه ریختم برای خودم. امیدوارم عملی شه.
******
خیلی تنها هستم ولی شرایط اینکه کسی رو وارد زندگی ام کنم هم ندارم.
******
گاهی از معنی زندگی تهی می شم.می گم اصلا برای چی زنده ام؟
خیلی وقتها به طلاق فکر می کنم.
و کلا زندگی به سبک مسخره ای ادامه دارد
ب این چیزا فک نکن
تو فک میکنی خیلی زرنگی و زن و بچتو دور بزنی
ی روز زندگی یجوری دورت میزنه ک میرسی ب کاری ک کردی
امیدوارم هیچ وقت ب حرفم نرسی
انشالله
میدونی وقتی سردی بین مامان و بابا رو میبینن بیشتر اذیت میشن و میترسن
نمیدونم ولی واقعا بعضیا لیاقت بچه داشتن رو ندارن
مخصوصا مردایی ک بعد ازدواج و بچه یادشون هوس بازیاشون میوفته
نمی دونم. کی لیاقت رو تعیین می کنه؟
خوبین؟
وقت نمیشه بنویسم. والا خوبم
چقدر غم انگیز که گاهی زندگی شما خالی از معنا میشه
درک میکنم. حتی فکر میکنم و امیدوارم اون حجم از حس تنهایی و پوچی و "که چی" که من داشتمو شما تجربه نکرده باشی
احساس خوشبختی بیشتر به ماها ربط داره تا به شرایط اطرافمون
من روزهایی در زندگیم داشتم که حس کاراکتر اون زن در کتاب/فیلم اتاق رو داشتم. حس گیر افتادن و اسیر شدن. نه در یک اتاق، در دنیا، در کل دنیا و بین ما فیها.
دلم حتی مرگ هم نمیخواست ، چون به ماجراها و اتفاقات بعد از مرگ از چنین زندگی پوچ و بی حاصلی واقف بودم و اعتقاد داشتم
من یک شب زنده شدم
مثل شوک موقع سی پی آر
قبل و بعد از اون شب آسمون همون رنگ بود، آدمها همونها، شرایط زندگی همون ...
هیچی جز من و نگاه من عوض نشد
دنبالش بگرد. "اگر واقعا بخوای" پیداش میکنی
ممنونم. بیشتر در مورد خودت و اون اتفاق و شرایط بگو
اگه میشه به طلاق فکر نکن به بهبود رابطه با همسرت فکر کن برو پیش سامرند سلیمی کلینیک ویان شما بچه دارید
بچه هم داریم. بابت پیشنهادت ممنونم