یک مرد بلاتکلیف

در اینجا یک مرد خاکستری از زندگی روزمره و افکارش می گه. اگه تو وبلاگتون نظر دادم ممنون میشم اینجا جواب بدید یا یه نظر بدید تا برگردم به وبلاگتون. والا یادم می ره کجا نظر دادم

یک مرد بلاتکلیف

در اینجا یک مرد خاکستری از زندگی روزمره و افکارش می گه. اگه تو وبلاگتون نظر دادم ممنون میشم اینجا جواب بدید یا یه نظر بدید تا برگردم به وبلاگتون. والا یادم می ره کجا نظر دادم

نوشتن

هرچی سن می ره بالا نوشتن سخت تر میشه

ارث مرد پولدار

سالها قبل یه دهکده ثروتمندی وجود داشت که مربوط به خانی بود به نام محمدخان


محمد خان این دهکده را از پدرش به ارث برده بود. پدرش در آبادانی ده کوشیده بود. ولی در هر صورت خان بود و خان هم زورگو است و مستبد


در زمان محمد مردم چندین بار شوریدند و یا حداقل تلاشهایی کردند چشمه ده متعلق به همه بشود یا اینکه در تصمیم‌گیری های ده دخالت کنند که خیلی موفق نبودند. 


تا اینکه  تعداد روشن فکرها و آخوند ها در ده افزایش یافت و شعارهای متعددی شد و امیدهای زیادی در دل مردم ده ایجاد شد که در نهایت در یک فیلم دسته جمعی،  خان از ده فرار کرد و مردم روحانی ده را به قدرت رساندند.


بعد از مدتی که حکومت ده دست روحانی ده و جانشینانش بود، اوضاع بسیار عوض شد.


هیچ یک از شعارهای قبلی که جامعه اول نپوشید، هیچ . بلکه از جهاتی بسیار بدتر شد.‌


بیکاری و افسردگی در بین جوانان ده گسترش یافت.

زمینهای ده از بین رفت. و فقر و گرانی بر ده مستولی شد.‌ماموران خان بعضا بیسواد و بعضا با سواد بودند. ولی در هرصورت دزد بودند


از عالمی پرسیدند چرا وضع اینگونه است؟ گفت بخاطر ارث. اگر شما به ثروتمندی برسی که کلی ارث بجا گذاشته باشد، و چندین فرزند داشته باشد برای اینکه ارثش را بخوری چه می کنی؟

وارثان را یا فراری می  دهی یا افسرده می کنی و قرص خور و معتاد شان  کنی 

تا سر حوصله ارث شان را بخوری

رابطه یواشکی

مردان متاهل مدلهای مختلفی دارند. ولی در هرصورت یه کنترلی توسط زنشون روشون هست.

لذا رابطه باهاشون دارای محدودیت است. حالا هرچقدر مرد داستان زیر کنترل بیشتری باشد،  رابطه محدودتر است.

و این آزار دهنده است. برای دوطرف رابطه هم آزار دهنده است


و گاهی فکر کردم بهمین موجب میشه، نخوام با کسی تو رابطه باشم

یه جا نوشته بود : شانت این است که تو دستشویی بهت پیام بده. و نمی خوام شان کسی رو اینقدر بیارم پایین.

حال بد

امروز حالم خوب نیست

سرحال نیستم

یعنی اولش سر صبح داشتم به جابجایی فکر می کردم. 

بعدش به این نتیجه رسیدم بخاطر مغازه و اینکه دارم همه اش کار می کنم، حالم خوب نیست.

لذا بهتره فعلا تصمیم عجولانه نگیرم. تو هفته بعد و یا هفته های بعدش تصمیم بگیرم 

روز نوشت

آقای شعبانعلی رو اسمش را خیلی وقته شنیدم

ولی جدیدا برام جذاب شده بیشتر با نوشته هاش آشنا بشم و سبک زندگی اش


جالبه برام 


کتاب مغازه خودکشی رو هم خواندم. جالب بود


البته پایانش بد بود


هنوز درگیر مغازه ام و دارم درستش می کنم


از پولدار شدن فقط دردسرش برام مونده


شاید بیشتر نوشتم


تلاش می کنم بیشتر بنویسم