یک مرد بلاتکلیف

در اینجا یک مرد خاکستری از زندگی روزمره و افکارش می گه. اگه تو وبلاگتون نظر دادم ممنون میشم اینجا جواب بدید یا یه نظر بدید تا برگردم به وبلاگتون. والا یادم می ره کجا نظر دادم

یک مرد بلاتکلیف

در اینجا یک مرد خاکستری از زندگی روزمره و افکارش می گه. اگه تو وبلاگتون نظر دادم ممنون میشم اینجا جواب بدید یا یه نظر بدید تا برگردم به وبلاگتون. والا یادم می ره کجا نظر دادم

تالیسمان

با دوست دختر قبلی ام هنوز دوستم و از حال هم باخبریم


امروز قرار بود با یه نفر بره ناهار بخوره و بیشتر آشنا بشن

الان بهش زنگ زدم. داشت حرف می زد.‌قطع کردم بعد اون زنگ زد.

می گم‌چی شد؟  می که ناهار نرفتیم و شام رفتیم.

می گم‌چطور بود؟  می گه اونکه خیلی عاشقم شده. 

می گم تو چی ؟ می گه خوب تلیسمان داره.


سینوس

پارسال اخربهار خبر رسید که می تونم بجای دفاع از پایان نامه شش واحد درسی بردارم و خلاص. کلی خوشحال شدم و رفتم تو قله های امید 


شهریور زمان ثبت نام شد. گفتند بخش نامه عوض شده. شامل شما نمیشه. شما دفاع کن.

رفتم تو  دره نامیدی. گفتم مشاور می گیرم. دوست نداشتم بدم بیرون دوست داشتم خودم انجام بدم. مشاور گرفتم و دوتومن بهش دادم ولی باز دلم چرکین بود. یه فتوا از ایت الله دیدم که نوشته بود پایان نامه اینجوری مدرکت رو شبهه دار می کنه و حقوق دریافتی حلال نیست. دیدم راست می گن. مدرک واقعی نخواهد بود. 


دیدم بهتره شکست رو قبول  کنم. گفتم می رم انصراف می دم و از نو کنکور می دم و یه رشته دیگه می خونم. آزمون ارشد سال بعد هم شرکت کردم و سیصد تومن هم هزینه کردم. و کمی هم شروع کردم به درس خوندن

که امروز شنیدم دوباره می تونم ثبت نام کردم و بخش نامه آمده و شامل حال من هم میشه. رفتم کارهاشو کردم. و الان در قله های امیدم

بهانه

برای باشگاه نرفتن و ورزش نکردن و سختی نکشیدن همیشه بهانه هست.

نصف روزهایی که می خوام برم باشگاه ، خانواده می گن‌امروز رو نرو.


ولی من پر رو پر رو می رم یا بهتر بگم می ام

روز خوب

امیدوارم امروز یه روز خوب باشه

قراره یه اتفاق خوب بیفته

هر روز صبح اینو به خودتون بگید 

تا آخرش خسته بگید و واژه ها بی معنی بشن

مرگ

چند روز پیش یه خورده سرفه و سر درد داشتم

احتمال داشت کرونا باشه. احتمال داشت بمیرم. و به مرگ‌فکر کردم

آدم به مرگ که فکر می کنه، همه چی بی ارزش میشه.



آدم به مرگ‌که فکر می کنه ، قدر زندگی رو بیشتر می دونه. قدر آدمها و قدر فرصتها.

و من به همه اش فکر کردم و اینکه با وجدان آسوده می میرم یا با کلی داستان ناتمام؟

خوبی آدم معمولی بودن اینه که هیشکی ضربه سنگینی نمی خوره.

قراردادی به فنا نمی ره. پروژه ای شکست نمی خوره. بدهی خاصی نداری و انگار آب از آب تکان نخورده.


حدودا زمان خوبی است برای مردن


البته یه برنامه هایی هم در صورت نمردن دارم ولی خوب اونقدر تاثیرگذار نیست.

حالا مسئله مهم اینه که بعدش چی؟ 

اگه دنیایی نباشه و وقتی مردیم، دیگه مردیم چی میشه؟

اگه واقعا آخرش اینه، همون بهتر زودتر بمیریم و راحت بشیم ازین رنج بی حساب