باید مثل پلنگ بود. یا مثل شیر
نشست و گله خانمها رو از دور نگاه کرد و یکی رو انتخاب کرد و همون رو شکار کرد. اینکه مثل تله یه جا بشینی ببینی کی می اد سراغت همونو شکار کنی یا اینکه همزمان تلاش کنی چند نفر رو شکار کنی، معمولا راضی ات نمی کنه. و همیشه چشمت دنبال شکار خودته.
امروز یه صحبت در مورد جامعه شناسی گوش می کردم
می گفت بعضی چیزها از نظر خودمون خاص هستند ولی از نظر جامعه شناسی عادیه
مثلا یه بازرگان مسن که تصمیم می گیره با منشی اش ارتباط بگیره و تنوعی به زندگی اش بده و هیجان ایجاد کنه، از نظر خودش کار با هیجان و خاصی داره می کنه.
از نظر جامعه شناسی این رفتار عادی است و همون موقع که داره از دیوار زندانی می ره بالا که فرار کنه ، در اصل داره وارد حیاط زندان بعدی می شه
خداروشکر که سلامت هستم و روزه می گیرم. می تونستم مریض باشم و روزه نگیرم. ولی آدم سالم باشه بهتره
خداروشکر شغلم طوری است که روزه داری در آن سخت نیست
خداروشکر روزه به کار و درآمدم آسیب نمی رساند
کلا یه سرگرمی و دلخوشی و تفریح تو زندگی ام بود که اونم کنسل شد و بهم خورد
دیگه می ام اداره. می رم خونه. می ام اداره می رم خونه. نه تفریحی و نه دلخوشی ای
آدم باید دقیقا با کیسی که خیلی دوستش داره انتخاب کنه.
یکی از مشکلات من همیشه این بودا که بقیه به چشمم می آمدند. رگاز روز اول خیلی دوستش نداشتمو نداشتم و نداشتم.
و لذا چشممدنبال همه بود. شما این اشتباه رو نکنید