یکی از آفات ازدواج بد، بی معنی شدن لغات است.
لغاتی مثل عشق و دوست داشتن و دلتنگ شدن و وفاداری و غیره برات بی معنی میشه.
شعرهای عاشقانه رو که گوش می دی و مثلا توش می گه چقدر سفر با تو می چسبه ، موجب میشه به افق خیره بشی. آیا واقعا سفر باهاش می چسبه؟ آیا کسی هست که سفر باهاش بچسبه؟
اصلا سفر سفر باهاش می چسبه یعنی چی؟
اما مسئله بزرگتر چیه؟ راه حل است.خوب باید چکار کرد؟ قبل از ازدواج دوست شد؟ مثلا من به دخترم اجازه بدم قبل از ازدواج با دوست پسرش بره سفر؟ اگه رفت و خیلی چسبید و بعد با یکی ازدواج کرد و با اون نچسبید چی؟
پس این هم ایده بدی است.
آیا نباید فیلمهای عاشقانه دید؟ کلیپ های اینستا؟
خوب اینم که نمیشه.
پس باید موقع ازدواج بیشتر دقت کرد و فهمید که آیا سفر با طرف می چسبه یا خیر. ولی آیا همه زندگی سفر است؟ آیا سفر با انسانهایی با کمالاتی مثل شریعتی و بازرگان و چمران و غیره می چسبیده؟ یا همه اش در فکر بوده اند؟
باید اول خودمون رو بشناسیم و ببینیم تو زندگی دنبال چی هستیم
کثرت ارتباط با آدمهای مختلف هم بعضی واژه ها رو بی معنا میکنه و بعضی لذت ها رو کم مزه و کمرنگ.
بله. موافقم