این مغازه ای که راه انداختم هم بدجور رو مخم است. یه چیز می گم و یه چیز می شنوید.
گاهی به خودم فحش می دم و می گم این چه حماقتی بود که کردی
گاهی می گم آینده خوبی میشه واسه بچه ها
نمی دونم واقعا. آیا صرف اینهمه هزینه ( البته برای من زیاده )
واقعا ارزشش رو داشت. قشنگ ارامشم رو بهم زده.
بی حال و بی انرژی و خسته ام.
یه چاهی است که تموم نمیشه
تا خرخره تو قرض و بدهی خواهم رفت. بانکها هم که وام نمی دن.
خانمم هم که پول نداره و همه سرمایه اش از پولهای من است و پول بده نیست.
قبلا تو برنامه امبود برای مهاجرت اقدام کنم. ولی تو این وضعیت اونم بعیده بشه.
گاهی می گم بهتر بود پولم رو پس انداز می کردم و قسمت عمده اش رو صرف مهاجرت می کردم.
در هر صورت حالا گذشته و سختی اش مونده برای من.
گاهی بعضی تصمیم ها تو یه لحظه همه چیز رو زیر و رو می کنه.
البته باز خداروشکر یه حامی هایی دارم و خدا هم حواسش هست.
دعا کنید یه وام خوب جور شه.
و یه خورده استراحت کنم
انشاءالله که وامتون جور بشه.
ممنونم
باز کردن مغازه تو بدترین تایم از هر لحاظ بود
اره. موافقم.امیدوارم اینستا درست شه و یا یه خورده شرایط مملکت بهتر شه