امشب با خانمم صحبت کردم و سعی کردم با دنیا ش آشنا بشم.
در دنیای اون من یه انسان خودخواه و بیرحم بودم که هیچ وقت بهش حس امنیت نداده بودم. هیچوقت یار و یاور ش نبودن و احساس حمایت بهش نداده بودم
ازین بدتر این بود که در یکسری موارد هم حق با اون بود.
تا قبلش از نگاه خودم ، مدد خوب و مهربانی بودم که حامی زنش است و حتما زنش از داشتن چنین مردی مفتخر است و قطعا بهتر از من نداریم.
ولی حس اون این نبود و این جالب بود.
لازم است در اعماق افکار هم سفر کنیم
همزمان با خوندن این پست بغض کردم و به زور جلوی گریم رو گرفتم. همسر من هیچ وقت نمی خواد با دنیای من آشنا بشه! به نظر اون کلا دنیای من چرته!
خوبه که شما این تلاش رو می کنی. خوبه که باهش حرف می زنی
همسرت احمق است و دیر یا زود تورو ازدست می ده و تو جذب کسی میشی که دنیات رو می شناسه
کتاب "سیر عشق" آلن دوباتن رو بخون برای اینی که گفتی خیلی جوابه.
دستت درد نکنه