با توجه به اینکه خدا در زمان افرینشم در من از روح خودش دمیده، لذا شباهتهایی باهم داریم که همه شون یادم نیست:
۱. رحمان و رحیم هستم. یعتی یه رحمت عام دارم و یه رحمت خاص . کلا آدم مهربونی هستم
۲. مانند خدا تنهام و مانندی هم ندارم
مانند خدا سعی می کنم با دوست و دشمنم خوب باشم و بزرگوار باشم.
از دبی که برگشتم رییسم صدام کرد و گفت به اون شرکتی که تو رو برده بود دبی،یکی از شرکت زنگ زده و گفته چرا اینو بردید،؟این ربطی نداشت و آدم بی ربطی است و فلان و بیسار.
بعد رییسم گفت که آمارش رو درآورده و اون آدم حامد بوده. گفت حواست به حامد باشه و دوستات رو بشناس.
ولی من اصلا بروی خودم و حامد نیاوردم. راستشو بگم می دونستم حامد و علی و بقیه یحتمل حسودی می کنند و پشتم حرف در می آرند. ولی بزرگوارانه پذیرفتم و بهشون حق دادم.
بندگان خدا رو درک می کنم
۳ بقیه اش رو هر وقت یادم اند اضافه می کنم
میتونم تجسم کنم همسرتون چه رنجی میکشه از بودن با ادمی به این کوچکی
بیشتر توضیح بده در موردم ببینم چقدر راست می گی
ماجراهای من و خدام :)
جالب بود
به شدت متوهمی
ممنونم