بیست و چند سال پیش یه دختری تو دانشگاهمون بود که خیلی ازش خوشم می آمد. واقعا دوست داشتنی بود
بدلایل احمقانه ازش خواستگاری نکردم
ولی همیشه دورادور پیگیرش بودم.
بعدها نویسنده شد
امروز در مورد یکی از کتابها ش یه جا قراره جمع بشن. منم تصمیم دارم برم و ببینمش
*************
امروز بارون آمد. و من به موقع رسیدم. ولی کراشمان در باران گیر آمد . اولش که گفت تو. راهم و گیر کردم خواستم بگم با موتور بیام دنبالت و روم نشد.ولی دفعه دوم گفتم و استقبال کرد و رفتم سوار موتورش کردم و آوردم.
مجموعا شب خوبی بود.کمی صحبت کردیم.
همسرش هم بود. یکی دوتا دیگه از دوستان هم بودند.
کمی در خصوص داستان نویسی و چیزهای مشابه هم حرف زدیم.
جاتون خالی
*******
و اما جلسه چی بود؟یه جمع تو خانه کتاب . کلی دختر و پسر نشسته بودند و جمع جالبی بود ولی برای من ناآشنا بود و تجربه نو بود
تو چقدر زندگیت عوض شد؟ چرا زنت اینقدر عوض شد؟
زمان موجب تغییر آدمها میشه.
فرض که نمیشه میخوام یک چیز خیلی مهم در موردت بگم اگه اون ادمی؟؟؟
بگو. می خوای با عالیجناب صحبت کنی؟ یا با مرد زنده؟
من میخوام بدونم تو اون ادم هستی یا نه. دلیلی نداره خودم رو معرفی کنم. بگو هستی که خودم رو معرفی کنم. اسم دخترتم هانیه بود.
من هیچ علاقه ای ندارم بگم همونم. ولی تو فرض کن همونم
تلگرام ندارم. اگه هستی یک نشونی بده چونکه میخوام یک چیزی بهت بگم.
اول تو خودتو معرفی کن
تو اون ادم هستی یا نه؟ عجبا.
اگه می فهمیدم اگه باشم چه سودی برام داره بهت می گفتم
بیا تلگرام صحبت کنیم
اون موقع که سه تا بچه داشتی پس چرا الان شد دو تا؟
نمی دونم
برای من اهمیت داره من چند سال خواننده ات بودم.
چقدر عالی و خوب.
چون قبلا وبلاگ داشتی دیگه به اسم زنده.
چه اهمیتی داره؟
فکر نکنم برای کسی مهم باشه
همون کراشت که چادری بود تو دانشگاه اسمش لیلا بود؟
چطور؟
اسم کراشت لیلا هست؟
این کراش نه. یه کراش دیگه لیلا بود