یک مرد بلاتکلیف

در اینجا یک مرد خاکستری از زندگی روزمره و افکارش می گه. اگه تو وبلاگتون نظر دادم ممنون میشم اینجا جواب بدید یا یه نظر بدید تا برگردم به وبلاگتون. والا یادم می ره کجا نظر دادم

یک مرد بلاتکلیف

در اینجا یک مرد خاکستری از زندگی روزمره و افکارش می گه. اگه تو وبلاگتون نظر دادم ممنون میشم اینجا جواب بدید یا یه نظر بدید تا برگردم به وبلاگتون. والا یادم می ره کجا نظر دادم

داستان تولد قسمت ۲

داستان تولد
#تولد
#داستان
#قسمت_۲
داشتم می گفتم
باغچه مون رو نشونش دادم
توش یه درخت پرتقال هم کاشته بودم که برای خودش نهال کوچکی بود
یه دونه گردو هم کاشته بودم که سبز شده بود
ولی بعدا بابام درخت گردو رو از اونجا درآورد و جابجا کرد
باورشون نمی شد که درخت گردو بکارم و دربیاد
گفت حیفه
برد یه جای بهتر
کل باغچه مون رو کاشته بودم.
همه اش به یاد پریسا
نمی دونم چرا فکر می کردم هرچی بیشتر بکارم و اونجا سرسبز تر باشه،
منو بیشتر دوست خواهد داشت
تو تاریکی زیاد معلوم نبود ولی برای اونم زیادمهم نبود
ولی کمی ذوق کرد و من صد برابرش ذوق کردم
فکر کنم دیگه اونجا رو باغچه خودش نمی دونست
ولی از نظر من بود

اره داشتم می گفتم
گفت تولدمون تو یه روزه
و من تعجب کردم

چطور حواسش به تولدم بود و حواس من به تولدش نبود؟

بهش گفتم تو هرچقدر حواست به همه چی جمعه.
یه خنده ریزی کرد و گفت
البته تو همه چی نیستی

یادمه قشنگ چشمات درشت شد
یه چیزی قشنگ تو من تغییر کرد
نمی دونم دوزاری ام افتاد
قلبم اسیر شد
مفتون شدم
نمی فهمیدم چی شد ولی یه چیزی شد

خرکیف شدم
خیلی خر کیف
ولی نمی دونستم وقتی خر کیف شدم و اونم احساسی است، فرصت خوبی است که بغلش کنم
اصلا اون موقع ها تو این فازها نبودم
فکر کنم بالغ هم‌نشده بودم

نمی دونم کی؟ولی یه نفر گفته که عشق حاصل و نتیجه شهوت است
ولی اون موقع من شهوت نداشتم
پس یا عشق نبود
یا عشق حاصل شهوت نبود

صدامون کردند برای شام
و باید می رفتیم تو
و بعدشم که با کلی فکر و خیال به پریسا خوابیدم و صبح نبود
باباش صبح زود راه افتاده بود
و برده بودشون


برگردیم به اول خاطره
هفته دیگه تولد پریسا بود
متاسفانه هیچ برنامه ای برای تهران رفتن نداشتیم

به سرم زده بود با پست براش کادو تولد بفرستم
خانواده های ما سنتی و مذهبی بود
نمی شد همینجوری زنگ زد

گاهی الکی نزدیک تلفن مشق هایم رو می نوشتم که اگه تلفن زنگ زد من جواب بدم و پریسا زنگ زده باشه که اگه ما تلفن رو برداشتیم بده به مامانش
شاید از هر هزارتا تلفنی که می شد، یکی اینجوری بود

و چه سعی تلخ و طاقت فرسایی
چشم انتظاری بد بود

یه روز زنگ زدم خونه پریسا اینا.
مامانش برداشت گفتم خاله ادزس خونه شما تو تهران چیه؟
گفت چرا؟
گفتم یه دوستم یه کتاب امانت گرفته و باباش خونه شون رو برده تهران
و دارن می رن تهران زندگی کنند
می خواد کتاب رو که خوند بیاره بده به شما.
شما راستی کی می آیید شمال؟
چرا دیگه نمی ایید؟
خاله گفت راستش فعلا که برنامه ای نداریم ولی شاید عید آمدیم
شایدم آخر شهریور
ما که دوست داریم بیاییم
ولی عباس آقا کار داره. می گه وقت نداره
عباس آقا پدر پریسا بود
همون که بعدها یه روز گفت من هیچوقت به تو دختر نمی دم
وتا مدتها بدهد خوب نشدم

خاله آدرس رو داد
حالا دو تا مشکل داشتم. اولا پول نداشتم گه کادو بخرم. دوما نمی دونستم هزینه پست چقدره
رفتم پست و گفتم هزینه پست چقدره؟
گفت وزنش چقدره؟
گفتم نمی دونم فکر کنم نیم کیلو
یادم نیست ولی فکر کنم گفت ده تومن
ده تومن برای من اون موقع خیلی پول بود.
من کلا دوسه تومن داشتم که با اون  کتاب هم‌ نمی تونستم بخرم
و اصلا امکان تهیه ده تومن  نداشتم

یه خورده فکر کردمو گفتم به نظرتون به کتاب معمولی و این قدی، وزنش چقدره؟
با دستمام این قد رو نشون دادم
این قد یه چیزی بین دو تا سه سانت بود که بین انگشتای من فاصله بود.
نگاه کرد و گفت می خوای کتاب بفرستی؟
گفتم‌اره.
گفت خوب اون با پست مطبوعات می ره.
پست مطبوعات سوبسید داره و خیلی کم میشه
فکر کنم‌یه تومن بشه
قشنگ تو اوج نامیدی داستان عوض شد و من حالا من می تونستم برم دنبال بقیه پروژه
من پولی برای کتاب خریدن نداشتم
ولی چون شاگرد زرنگ بودم ، کتاب زیاد جایزه گرفته بودم
فکر کنم‌یه اطلس جغرافیا رو برداشتم و کادو کردم
به نظرم نفیس بود
یادمه یه بار از بازار روز عود خریده بودم و وقتی روشن کرده بودم، پریسا از بوی عود خیلی خوشش امده بود
رفتم و یهوبسته عود خریدم و با بقیه پولم هم یه بسته آدامس موزی


بعد یه نامه هم‌نوشتم

این نامه نکته مهم داستان بود.

چون من نمی تونستم یه نامه بنویسم و یه کادو بفرستم و روش بنویسم برسد به دست پریسا از طرف داریوش

نمی دونم چی می شد ولی خیلی بد می شد
اصلا تو فامیل ما این کار ها نبود
یه آبروریزی می شد در حد واترگیت

اصلا تصورش هم ممنوع بود
لذا تصمیم گرفتن از طرف خواهرم سارا بنویسم
لذا یه نامه نوشتم و توش نوشتم
سلام پریسا جان.
خوبی؟تولدت مبارک.  امیدوارم وقتی این نامه به دستت می رسد همزمان با تولدت باشد
خیلی دوست داشتم تولدت پیشت باشم
ولی خوب متاسفانه ما قرار نیست بیاییم تهران
و شماهم که مامانتوگفت فعلا نمی آیید

برای اینکه نفهمند مجبور شدم به اسم سارا برایت نامه بنویسم
امیدوارم ناراحت نشده باشی
و درکم کنی
دوستدار همیشگی تو و مشتاق دیدارت
داریوش
پایان قسمت ۲
ادامه قسمت بعد