تو فکرم که اگه یه روزی مردم ،آیا لازمه کسی به دخترم خبر بده که بابات چنین وبلاگی داشته یا نه؟
آیا اون لازمه این قسمت از باباش رو بدونه یا نه؟
و یا همسرم آیا باید مطلع بشه یا نه؟
یا اگه اینها رو ببینه و بفهمه ،دیگه هیچ وقت سر خاکم نیاد؟
الان یه جمله انگیزشی خوندم:
اگه بدونی چه دافهایی منتظرن تا تو پولدار بشی و بیان با تو دوست بشن، یه لحظه وقتتو تلف نمی کردی
من رفتم که تمرکزم رو بزارم رو پولدار شدن
صبح رفتم اداره پست خ سعدی تهران. نگهبان گفت باید بری شوش
ولی رفتم طبقه بالا و گفت باید بری امانات محلاتی
رفتم محلاتی همون دم در ،دیدم بخش معطله است و مردم صف وایساده اند.
شماره گرفتم و بیش از نیم ساعت صبر کردم تا نوبتم شد و معلوم شد که باید برم بخش امانات که ته حیاط بود. شما مثل من خنگ نباشید و پشت صف نایستید.
بعد رفتم مغازه. دیدم خانمم صبحانه نخورده. منم که نخورده بودم
لذا تو راه بربری و تخم مرغ گرفتم. سریع یه خورده رب تو روغن تف دادم و نیمرو با رب درست کردم بعلاوه فلفل سیاه
و آوردم پایین. دیدم خانمم مشتری داره . لذا روش نشد لقمه از من بگیره.
لذا یه لقمه دادم به خانم مشتری گه با آغوش باز استقبال کرد
بعد یه لقمه به خانمم
بعد دو سه لقمه به خانمم یه لقمه خانم مشتری. تا تموم شد
در مقابل نیمرو ربی های من کسی نمی تونه مقاومت کنه
یه چیز جالبی شنیدم، یارو میگفت ما باید یاد بگیریم که با ندونستن کنار بیایم. بعضی از ما وقتی مار نیشمون میزنه، به جای اینکه بریم بیمارستان و زخممون رو درمان کنیم، دنبال مار میدویم، سعی میکنیم ازش بپرسیم چرا ما رو نیش زده، بفهمیمش و بهش ثابت کنیم ما رو نباید نیش میزد!
یکی از چیزهایی که به تجربه دیدم اینه که زنهایی که می رن خونه مردم کار می کنند، عموما مردهایی دارند که طلبکار هستند و علاوه بر اینکه قدر زنهاشون رو نمی دونند. ، کلا هم بِکَن هستند. یعنی دوست دارند از هرکسی هرچی می تونند بگیرند و اصطلاحا بکنند.
حالا از اول اینطوری بودند و یا بعداداینطوری شدن رو نمی دونند