ماجرای این داستان در کشوری بغیر از ایران رخ داده است احتمالا در تاجیکستان رخ داده است. تمام اسامی و عنوانها تصادفی است و برای راحتی و فهم بهتر از اسامی فارسی استفاده شده است.
در به آرامی به صدا در آمد
حاج آقا سرش را هم بلند نکرد و زحمت بفرمایید همنگفت.شغلش بود و لازم بود. مسئله امنیت کشور بود.
چی شده؟ حاجی اینو از حامد پرسید
بعدش سرش رو به طرفین تکون داد و در این حین یه چشمک طوری هم زد.
حامد گفت : من با اجازه تون می خوام برم و..
قبل از اینکه بگه ولی حاجی پرید تو حرفش و گفت . خوب برو. منم دارم می رم.
ولی سید رضا داره می اد و می خواد ببیندتون. اینو حامد گفت و ادامه داد:
الان پیش سرداره . بعد از اون یه سر می اد پیشتون.
گفت کار شخصی داره .
بمونم یا برم؟
حاجی یه نگاهی به گوشه اتاقش کرد. لیوان های کنار چایی ساز شسته بودند.
آب هم تو کتری اش پر بود.
چای کیسه ای و دمنوش هم بود. شکلات و بیسکوئیت هم که رو میز بود
پس گفت :
اون چای ساز رو روشن کن و برو
و دوباره سرش رو برد لای قرارداد پرونده ای که داشت می خوند.
بعدشم باید چندتا گزارش امنیتی می خوند
بولتن سازمان و غیره.
حامد دکمه کتری چای ساز رو روشن کرد و پاکوبید و احترام گذاشت و رفت.
چای ساز یه چای ساز مارک دلونگی بود. یه کتری برقی بود که کنارش یه قوری هم قرار داشت.
کتری و قوری جفتشون بدنه شفافی داشتند و معلوم بود که توشون آب و جایی هست یا نه. کتری برقی وقتی به جوش می امد،اتوماتیک قطع می شد و معمولا این مواقع آب جوش رو می ریختند توی قوری و یه دمنوش و یا چایی کیسه ای می گذاشتند توش. و دکمه گرمکنش را روشن می کردند و گرم می موند و دم می شد
طمعش خوب بود و قابل تحمل
حاجی عادت داشت برای دوستانش خودش چایی دم کند و زیاد به مش حبیب، خدماتی سازمان زحمت نمی داد.
ادامه در قسمت بعد
رمز قسمت بعد 12
خانم من قبل از اینکه من مغازه بخرم ،رفت یه جا کارآموزی
فکر کنم یک ماه تو یه مغازه کار کرد ک کمی کار یاد گرفت
بعد تو اون مغازه یه خانمی بود که خواهر صاحب مغازه بود و بعد خانم من آمد و کار رو دست گرفت و خانمم آمد بیرون و گفت با وجود اون خواهر من نمی تونستم اونجا کار کنم. اون نمی گذاشت
الان بعد یک سال و نیم قراره اون خواهر بیاد برای خانم من کار کنه و حقوق بگیره
البته اونم دختر توانمندی و خوبیه ولی خوب گاهی دست روزگار اینجوریه
ما به فیلمهای هندی می خندیم و می گوییم چرا این مسخره ها رو می سازند؟
آیا نمی فهمند که خیلی چاخان است؟
قطعا از من بهتر می فهمند ، ولی چون سلیقه مردم و گیشه شون این است،
خوب همین ها رو می سازند
پس تقصیر کارگردان نیست
تقصیر تماشاگر است
اگه اینستا پر از کلیپهای طنز است تقصیر بازدیدکننده ها است
همچنین اگر وبلاگها پر از چرندیات بشه یا باشه، بازم تقصیر خواننده ها است
الان وقته خوابه و وقت نوشتن نیست
ولی فعلا می خوام یه خورده بنویسم
جدیدا پادکستهای حقوقی و خاطرات وکلا رو دارم گوش می دم
به نظرم خطرناک ترین داماد ، یه داماد مریض و روانی و معتاد است
و الان دغدغه بزرگم اینه که چکار کنم که مطمئن شم دامادم اینگونه نباشد
به نوعی پیشگیری کنم و یا پیش بینی کنم که راه درمان پیدا بشه