صبح دختر گلم بهم شیر کاکائو داد و بعد امدم اداره
این روزها فقط اتفاق های بد برام افتاده
اتاقم رو از دست دادم
بورس که خورد زمین
یه گشایش بزرگی در خصوص ارشدم رخ داده بود که بخش نامه جدید آمده براش و داغونم
فکر کنم کافی باشه
راستی یه مقاله منتشر کردم. حراست شرکت الکی گیر داد حذفش کردم
دوست داشتم برای دخترم گل بخرم و اولین مردی باشم که بهش گل می دم.
گل خریدم و گذاشتم تو اتاقش. امد دید خیلی ذوق کرد و حتی کمی گریه کرد. قشنگ بود. از خودم راضی بودم
احوالاتم تو شرکت خوب نیست. نگاه مدیر عامل و تیمش به قدیمی ها مثبت نیست و فکر کنم کمکم باید از این شرکت برم.
حالا چند روز پیش یکی از همکارهای قدیمی پیام داده بود. نوشته بود هروقت شرایطت مناسب بود ، پیام بده.
فکر کردم احتمال داره یه موقعیت شغلی خوب می خواد بهم پیشنهاد بده
ولی بعد که باهاش صحبت کردم دیدم ، دنبال کار می گرده.
چی فکر می کردیم و چی شد
الان مهمترین انگیزه بیرونی ام برای باشگاه، دخترم است. که هی می گه می خوام یه بابای هیکل قشنگ داشته باشم