آقامیری یه سخنرانی داره در مورد شمر و کربلا
می گه شما برو تو گلابگیری کاشان. دست به هیچی نزن
ده دقیقه وایسا بعد بیا بیرون
بوی گلاب می گیری
چطور شما چهل سال نماز می خونی و هنوز بوی خدا نگرفتی
راستش من خودم لرزیدم.
داستان من بود. منحدود ۲۵ ساله نماز می خونم و اصلا بوی خدا نمی دم. نمی دونم بوی شیطون می دم یا نه.
ولی بوی خدا نمی دم.
واقعا وقتشه تکون بخورم.
ضمنا علایق و فانتزی های جنسی من ربطی به بوی خدا دادنم نداره ها.
این یه غریزه است که خدا بهم داده و منم وصف العیش نصف العیش می کنم.
آدم می تونه سکسی باشه ولی بوی خدا بده.
البته انحراف جنسی نه. یه رابطه درست با یه یه آدم درست با شرایط درست
در این وبلاگ من یه لایه مخفی از مردها را می نویسن
مردهایی که ممکنه بابای دوست داشتنی باشند
مردهایی که ممکنه همکار معقول و محبوبی باشند
شوهر عمه و شوهر خاله خوبی باشند
ولی در درونشون غوغایی باشه که شما ازش بی خبر باشید
مردهایی که نه متلک می اندازند، نه غیرعادی و عجیب و غریبند و نه کسی را بی اجازه لمس می کنند
جرالد هفت سالش بود. دارای نقصهای مادر زادی بود. خوب نمی توانست حرف بزنه. تسلط بر دست راستش نداشت. کمی انحراف تو ستون فقرات ش داشت و پاهاش زور کافی نداشتند. لذا عموما روی ویلچر می نشست.
دکترها می گفتند چون زود به دنیا آمده بعضی اندامهاش فرصت رشد پیدا کردند لذا نمیشه کاریش کرد.
مادر جرالد یک زن معمولی بود . در ماه هشتم بارداری اش ناگهان با درد شدیدی مواجه می شود که دکترها مجبور می شوند بسرعت جرالد را به دنیا بیاورند. دکترها گفته بودند یک وضعیت نادر پزشکی بوده است. کیسه آب بر اثر تقلای زیاد جنین پاره شده بود و احتمال خفه گی و مرگ جنین وجود داشت.
جرالد خیلی فعال بود و سعی می کرد بر محدودیتهاش غلبه کنه. ولی درهرصورت از هم سن سالهاش عقب بود. و کاریش هم نمی شد کرد.
جرالد عقاید مذهبی قوی داشت. و همیشه مشغول خواندن کتاب مقدسش بود ( نمی دانیم جرالد مسیحی بود و یا مسلمان و یا یهودی و یا دین دیگه )
یک روز شنید که اگر چهل روز عبادت کند و روزه بگیرد می تواند یک فرشته را ببیند و از او هرچه بخواهد بپرسد.
چهل روز عبادت کرد و حرف نزد و روزه گرفت. در شب روز آخر توی عبادتگاه تنها بود که ناگهان حس کرد در باز شد و نوری به داخل امد. از نور پرسید: تو از طرف خدا آمده ای؟
نور پاسخ داد بله. خداوند عبادات تورا دید. چه سوالی داری که این همه بخاطرش عبادت می کنی؟
جرالد گفت : چرا من اینگونه به دنیا آمدم؟ چرا من مثل بقیه طبیعی و سالم نیستم؟ چرا من محکوم به اینگونه زندگی کردن هستم؟
فرشته یک لحظه سکوت کرد و بعد گفت : می خواستی راحت بشوی. بخاطر این . یادت نیست؟
جرالد گفت : نه. فرشته گفت بله. حدس می زدم.
وقتی در شکم مادرت بودی، از زندگی تو اون فضا خسته شدی. توان تحمل فضای شکم مادرت رو نداشتی. تصمیم گرفتی خودکشی کنی. جفت بهت گفت نکن. ولی گفتی دیگه تحمل این زندگی رو ندارم. می خوام بمیرم راحت شم.
هرچی بهت گفت تحمل کن. بالاخره سختی ها تموم میشه و روزهای بهتر می اد قبول نکردی. تلاش کردی خودت رو با پاره کردن کیسه آب خفه کنی.
کاری است که خودت کردی.
جرالد فریاد زد : خوب من فکر می کردم بعد از مرگ راحت میشم.
فرشته لبخند زد و گفت : خوب چرا این فکر رو می کردی؟ تو که خبر نداشتی. تو طمع کردی. فکر کردی با فرار کردن می تونی از دست مشکلات در بری. حالا فقط به راه داری. تحمل و ادامه.
فرشته رفت و جرالد موند و جرالد.
کاش یک ماه دیگه تحمل کرده بود
#سعید_نوشت
این پست قدیمی بود و دوباره منتشر شد