یک مرد بلاتکلیف

در اینجا یک مرد خاکستری از زندگی روزمره و افکارش می گه. اگه تو وبلاگتون نظر دادم ممنون میشم اینجا جواب بدید یا یه نظر بدید تا برگردم به وبلاگتون. والا یادم می ره کجا نظر دادم

یک مرد بلاتکلیف

در اینجا یک مرد خاکستری از زندگی روزمره و افکارش می گه. اگه تو وبلاگتون نظر دادم ممنون میشم اینجا جواب بدید یا یه نظر بدید تا برگردم به وبلاگتون. والا یادم می ره کجا نظر دادم

مرگ نزدیک

دیروز یه خبر خوندم که یه لودر که خوب پارک نشده بوده، رها شده و آمده زده به یه ساختمان و اونو تخریب کرده و یه نفر فوت کرده.


خبر مهمی نبود. یه نفر فوت کرده بود. و یک یک عدد است. 


صبح دیدم دم خونه همسایه مون بنر زدند و حجله گذاشتند.  همسایه مون نسبتا جوون و دوست داشتنی و بی آزار بود.


ناراحت شدم و پرسیدم چرا فوت شده؟  گفتند لودر ول شده آمده تو خونه و فوت کرده.



خدا بیامرزدش. خیلی الکی فوت کرد. 


و چقدر مرگ نزدیکه


پی نوشت : بیایید قبل از اینکه مرگ ما را در آغوش بگیرد ، همدیگر را بغل کنیم

وبگردی

کسی را مجبور نکن
که روحت را در آغوش بگیرد
زیرا عشق مانند دین است
هیچ اجباری در آن نیست.

پی نوشت : دارم کتاب ملت عشق رو گوش می دم. شاید از اون کتاب باشه

بی مادری

بخاطر اینکه خانمم می ره سرکار، قسمت زیادی از کار خونه افتاده گردن من.


این قسمتش زیاد ناخوشایند نیست. با اینکه شبها که خانمم از سرکار می اد،  توقع داره من ازش پذیرایی کنم.


ولی حس می کنم بچه هام هم بی مادر شده اند.

و سایه یک مادر مهربان و دلسوز که حواسش بهشون باشه رو از دست دادند.


به لباس و خورد و خوراک و مدرسه و غیره. 


و این ناراحتم می کنه


احتمالا در این مورد باید با خانمم صحبت کنم

بلاک

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

پایان گریه و زاری

گریه و زاری در دوری نقطه عطف تمام شد.


عزاداری کردم و تمام شد.


نه خانی آمده و نه رفته


فاتحه مع الصلوات


می چسبیم به زندگی جدید و کون لق گذشته