دیروز رفتیم عروسی یه متولد ۸۰
بعد یکی از دخترهای فامیل می گفت دوره زمونه بدی شده
دارم تو عروسی کسانی شرکت می کنم ، تو عروسی پدر و مادرشان هم بودم. ولی خودم هنوز ازدواج نکردم.
کاش می شد خودم بگیرمش و آرزو به دل نمونه
یه سری پادکست جنایی گوش می دم
یکی بوده تو ایران و توجنوب. از زنها متنفر بوره
لذا ۲۰ تا زن رو کشته
بدون اینکه بشناسه
فقط ده تاشون بچه بودند
یهو با میله آهنی می زنه تو سرشون
بدون تجاوز
بدون دزدی
و البته گاهی هم با دزدی
یا یکی بوده با دوست دخترش می رفته خونه هایی رو که برای فروش بوده بازدید کنه
بعد دست و پای زن صاحب خونه که تنها بوده رو می بسته
سرقت و بعد قتل
خیلی دلم سوخت
الان وقته خوابه و وقت نوشتن نیست
ولی فعلا می خوام یه خورده بنویسم
جدیدا پادکستهای حقوقی و خاطرات وکلا رو دارم گوش می دم
به نظرم خطرناک ترین داماد ، یه داماد مریض و روانی و معتاد است
و الان دغدغه بزرگم اینه که چکار کنم که مطمئن شم دامادم اینگونه نباشد
به نوعی پیشگیری کنم و یا پیش بینی کنم که راه درمان پیدا بشه
امروز اتفاقی یه سری وبلاگپیدا کردم که قبلا نوشته هاشون رو می خوندم
اسم هم نمی برم
ولی نمی کردند باشند
کلی وبلاگ و آدم دیگه هم هست که دوست دارم ازشون خبر بگیرم ولی راهی نیست
دنیای مجازی خیلی بیرحمه
یهو افراد غیب می شن و دیگه ازشون خبری نیست که نیست
شبیه دنیای خواب می خوابه
آدم گاهی دلش برای آدمهای تو خواب تنگ می شه. دلش برای آدمهای دنیای مجازی تنگ میشه.
اگر در خانه کس است، همین یک حرف بس است